کد مطلب:235167 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:322

توقف در مکه
مكه، فرودگاه دل ها، در آن سپیده دم نورانی با آغوشی گرم به استقبال نواده ی محمد آمده بود و شتران رایحه ی وطن نزدیك را استشمام می كردند.

سؤالات همچون جوشش و بالا آمدن حباب ها بر لبان نمایان می شد. آن زمان، هنگامه ی حج یا عمره نبود و كاروان نیز از یمن یا شام [به سبب دوری مسیر] نیامده بود... رجاء بن ابی ضحاك كه فرمان یافته بود كه كاروان را تا مرو همراهی كند، اجازه نداشت با كسی صحت كند و مأموریت سربازان كه شمارشان از تعداد انگشتان دستان فراتر نمی رفت، این نبود كه پا را از نگهبانی از راه دور فراتر بگذارند! امام به محض رسیدن به مكه به سمت مسجدالحرام روانه شد و اكثریت افراد كاروان نیز حضرت را همراهی كردند. كعبه در دل مؤمنان جای دارد و سرآغاز زیبایش برای به آتش كشیدن انبار مهمات عشق و شوق و عاطفه ی ایمان كافی است. تا دیدگان به كعبه می افتد، اشك ها در دیدگان حلقه می زند و انسان در آستانه ی پرواز به آسمان های دوردست قرار می گیرد. امام بر گرد خانه ی كعبه كه در آن لحظات لبریز از ایمان، محو و مركز تمامی هستی به نظر می رسید، طواف نمود و فرزندش نیز كه به سن تمییز



[ صفحه 86]



دادن رسیده بود، همراه پدر طواف می كرد. تا اینكه پدر به سمت مقام ابراهیم روانه شد تا پشت آن نماز بگذارد. فرزندش به سمت حجر اسماعیل روانه شد تا در آنجا بنشیند... در آن جایگاه آكنده از خاطرات كهن. فرزند مراقب پدر بود... پدری كه این حوادث ناگوار او را احاطه كرده بود. علی بن موسی به هنگام طواف كعبه همچون كبوتری به نظر می رسید كه در جستجوی آشیانه ای ایمن است. و فرزند كه با وجود سن اندكش (هفت سال) تمامی درد و رنج های اهل بیت را از دو قرن پیش درك كرده بود، یقین كرد كه پدرش از این سفر باز نخواهد گشت و او آخرین وداع خویش را با كعبه انجام می دهد. او به مكه باز نخواهد گشت... همان طوری كه به شهر خویش در شمال (مدینه) باز نخواهد آمد. نشستن نوجوان در حجر اسماعیل به درازا انجامید. گویی او در ماتم سرای ابدی نشسته بود... او نمی خواست جایگاه خود را ترك كند. «موفق» خادم امام آمد تا از او بخواهد كه از جای خویش برخیزد. خورشید به میانه ی آسمان رسیده بود و پرتوهای نور شراره بارش را در سرزمین «غیر ذی زرع» فرومی بارید. فرزند همچون گنجشكی بال شكسته كه نمی خواهد آشیانش را ترك كند، درخواست او را رد كرد. موفق نیز چاره ای نداشت جز اینكه به نزد سرور خویش برود و او را از این مسأله آگاه سازد. پدر در حالی كه از فرزند



[ صفحه 87]



می خواست كه برخیزد، از او دلجویی می كرد. فرزند كه اشك و گریه گلویش را می فشرد گفت: - چگونه برخیزم در حالی كه شما ای پدر! به گونه ای با خانه ی كعبه وداع كردید كه گویی بازگشتی در كار نیست! پدر می خواست فرزند خویش را دلداری دهد، ولی دردی سخت و دشوار، كه در اعماق جانش به خروش درآمده بود، گلویش را می فشرد. منظره ی آن دو، تراژدی ابراهیم خلیل را هنگامی كه در آن بیابان بی آب و علف، با تنها فرزند خویش وداع می كرد، به یاد می آورد. آن جایگاه به سوگواری گروهی تبدیل شد كه اكثریت افراد كاروان در آن شركت داشتند و برخی از مردم مكه نیز در آن حاضر بودند و سفر اجباری امام به مرو در هر جایی زبان به زبان نقل می شد. هنگامی كه برخی از آنان می خواستند سوگواری را متوقف كنند، امام فرمود: - بگذارید آنان سوگواری كنند. چرا كه من دیگر باز نخواهم گشت و دور از دوستان و یارانم در دیار غربت جان خواهم داد. هنگامی كه امام خود را برای مفارقت از مسجدالحرام آماده می ساخت، مردی به نام ابراهیم جلو آمد و گفت: - ای فرزند رسول خدا! من راه را گم كرده ام، راه درست كجاست؟ امام در حالی كه قندیلی را در قلب سرگشته ی آن مرد روشن می كرد فرمود: - پدرم به نقل از پدرانشان از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نقل كرده



[ صفحه 88]



است كه پیامبر فرمود: هركس، گوش دل به گوینده ای بسپارد، او را پرستیده است. اگر گوینده پیرامون خداوند سخن گفته باشد، او خداوند را پرستش كرده و اگر گوینده پیرامون ابلیس لب به سخن گشوده باشد، او شیطان را عبادت كرده است. ای ابن ابی محمود! مردم مدام به سمت چپ و راست متمایل می شوند. تو ملازم راه ما باش. چرا كه هركس ملازم راه ما باشد، ما نیز همراه اوییم و هركس از ما جدا گردد، ما نیز از او مفارقت می كنیم و كم ترین میزان ایمانی كه از ایمان انسان خارج می شود این است كه به سنگریزه بگوید این هسته ی خرماست! سپس به آن سوگند یاد كند و از مخالفان نظر خویش اعلام انزجار نماید! ای ابن ابی محمود! هرچه را كه به تو گفتم حفظ كن. چرا كه من در این گفتار تمامی خیر دنیا و آخرت را گرد آورده ام. [1] .

ابراهیم كه در قلبش انوار محبت به همگان می درخشید حركت كرد. او دیگر به چیزی كه حقیقت آن را درنیافته ایمان نخواهد آورد. مرجئه، معتزله و خوارج در برابر این سخنان چه جایگاهی خواهند داشت؟ سخنانی كه همچون چراغ هایی در دل تاریكی راه مبهم نورافشانی می كند. رجاء به سمت امام پیش آمد تا امام را از گوشه ای از مأموریتش آگاه سازد.



[ صفحه 89]



- من دستوراتی از خلیفه دارم كه گویای سفر تك و تنهای شما به سوی مرو از مسیر بصره و سپس شیراز است. امام در حالی كه دسته ای از كبوتران در ایمنی كامل برگرد كعبه پرواز می كردند، واپسین نگاه خویش را به كعبه انداخت و در درون خویش فرمود: «غوغاسالاران، قاتلان پیامبران هستند.» [2] .

دو روز دیگر سپری شد و لحظه ی سفر نزدیك گردید و زمان آن فرارسید كه آن مرد مكی و مدنی، سرزمین دوران كودكی خویش در آن سرزمین گندمگون را به سوی سرزمینی بدرود بگوید كه خورشید از آن طلوع می كرد. امام ایستاد تا با خانواده ی خویش وداع كند. در حالی كه گفتگوی او با خواهرش، فاطمه طولانی شد... گویی اسرار بسیار با اهمیت و گهرباری را به او می سپرد. كودكان بیش از دیگران بی تابی می كردند و صدای هق هق گریه همچون صدای شرشر آب در ناودان ها در موسم باران به هوا برخاست. حاضران در آن مكان احساس كردند كه علی بن موسی در مصیبتی زیست می كند كه آنان از اسرارش باخبر نیستند... بیش ترین چیزی كه می فهمیدند این بود كه این مرد در برابر پیشنهادات مأمون، خلیفه ی دوران، تسلیم نخواهد گردید. مرحبا به مجد و عظمت انسان، آن هنگامی كه خود را والاتر از تمامی



[ صفحه 90]



ظواهر و زیورآلات فریبنده ی دنیا می بیند... و اگر از امام پیرامون راز این موضع گیری سؤال می كردند، حضرت پاسخ می داد: از پدرم شنیدم كه می فرمود: «فایده و منفعت انسانی كه به جهانی سود می رساند و خود زیان می كند چیست؟» صدای هیاهوی شتران بر آن چشم اندازی كه بانگ سفر را به صدا در می آورد، سیطره یافت و مكه در آن لحظات، بندری را می ماند كه قوهایی سپید بی آنكه بازگردند آن را ترك نموده اند.



[ صفحه 91]




[1] وسائل الشيعة، ج 18، ص 92.

[2] حياة الامام الرضا، ج 1، ص 84.